جدول جو
جدول جو

معنی یک تیغ - جستجوی لغت در جدول جو

یک تیغ
یکپارچه، یکدست مثلاً لباس قرمز یک تیغ، به طور یکپارچه، به تمامی، سراسر مثلاً لباسش یک تیغ قرمز بود
تصویری از یک تیغ
تصویر یک تیغ
فرهنگ فارسی عمید
یک تیغ
(یَ / یِ)
سراپا. سراسر. گویند: یک تیغ سیاه است، یعنی هیچ خال و خجک از رنگ دیگر ندارد. (از یادداشت مؤلف). یکدست. یکسره. مطلق. (فرهنگ لغات عامیانه) ، متحد. متفق.
- یک تیغ شدن، متحد شدن. متفق شدن: با یکدیگر بیعت کرده بودندو به دفع او یک تیغ شده. (جهانگشای جوینی).
- یک تیغ کردن، کنایه از راست و درست و برابر و هموار کردن. (برهان) (آنندراج). کنایه از راست و درست کردن. (انجمن آرا). راست و درست کردن. هموار و برابر نمودن. (ناظم الاطباء) :
به دو تیغ او ز ذوالفقار و سنان
کرده یک تیغ همچو تیر جهان.
سنایی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
یک تیغ
یکدست یکسره مطلق متحد متفق: سلاطین روم وشام وارمن... بدفع او یک تیغ شده
فرهنگ لغت هوشیار
یک تیغ
متحد در جنگ، یک دست، یکسره
تصویری از یک تیغ
تصویر یک تیغ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یکیتی
تصویر یکیتی
(دخترانه)
اتحاد (نگارش کردی: یهکیهتی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یک یک
تصویر یک یک
یکی پس از دیگری، یکی یکی، تک تک، یکایک، یک به یک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک تنه
تصویر یک تنه
یکه، تک وتنها، به تنهایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک تهی
تصویر یک تهی
یک لا، یک لایی، ویژگی جامۀ یک لا و نازک
فرهنگ فارسی عمید
(سَ رِ)
سر شمشیر، سر کوه. (برهان) (آنندراج) ، کنایه از روشنایی. (برهان) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
فردفرد. یکی یکی. یک نفر یک نفر. یک عدد یک عدد: شاگردان یک یک از در بیرون می روند. تک تک:
لاجرم گویی که یک یک ذره را
در درون پرده ای باری دگر.
عطار.
و به گاه خلوت و فرصت یک یک را عرضه می دارد تا نشان می فرماید. (تاریخ غازانی ص 333). و رجوع به یکی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ تَ)
به یک روش دویدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ تَهْ)
یک لا. یک تو. یکتا. (یادداشت مؤلف). رجوع به یک تهی و یکتا شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ لَ)
یک لختی.
- در یک لتی، در که یک مصراع دارد. دارای یک لنگه. که دو لنگه ندارد. (یادداشت مؤلف).
- کاغذ یک لتی، نیم ورقی. یک صفحه ای. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ تَ)
یک تخته. یک دست. (یادداشت مؤلف) : اما چون سوگند در میان است از جامه خانه های خاص برای تشریف و مباهات یک تخت جامه از طراز خوزستان... برگیرم. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ تَ)
جامۀ یکتو چنانکه در ایام گرما پوشند. (آنندراج) (غیاث). جامۀ بی آستر:
بوستان کز ژاله پوشیدی قمیص یک تهی
این زمان از برف پوشیده قبای پنبه دار.
سعید اشرف.
، پیراهن و زیرپیراهنی زنان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
متصل. پیوسته. دائم. مدام. پیاپی. پشت هم. (یادداشت مؤلف). پشت سرهم. پی درپی: او یک ریز حرف زد
لغت نامه دهخدا
(صَ فِ)
کنایه از دو طرف تیغ است و آن را صفحۀ تیغ هم گویند. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(شَ بِ)
شب دهم محرم. شب عاشورا. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
آواز جنبش عقربک ساعت، حکایت صوت عقربه های ساعت، (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)، آواز حرکت یکنواخت رقاصک یا پاندول ساعت و جز آن، تک تک
لغت نامه دهخدا
(پِ)
ماده ای را گویند که لرزانک های نباتی را غلظت بخشد و نیز حموضتی که از تأثیر جسم قلیائی بر ’پک تین’ حاصل آید
لغت نامه دهخدا
(پِ)
مادۀ خاص که در بسیاری از میوه ها هست
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ)
خطی که تیغ ایجاد کند. زخم:
می کرد حباب دل دشمن خط تیغت
هر نقطه از آن قابل تقسیم برآمد.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دو تیغ
تصویر دو تیغ
دارای دو دم (شمشیر) دودمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک تنه
تصویر یک تنه
تنها بتنهایی: یک تنه باهزار تن مقابله میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک ریز
تصویر یک ریز
پشت سرهم پی درپی
فرهنگ لغت هوشیار
یکی پس ازدیگری، فردافرد جدا جدا. مقیاس متداول درمیان گراورسازان برای تهیه گراورها و کلیشه هایی که درست معادل عکس تصویر اصلی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یارتیغ
تصویر یارتیغ
یرلیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک تنه
تصویر یک تنه
((~. تَ نِ))
تنها به تنهایی
فرهنگ فارسی معین
اصطلاحی در پارچه بافی سنتی یعنی: از هر شکاف شانه یک رشته نخ
فرهنگ گویش مازندرانی
چین اول، برداشت اول محصول
فرهنگ گویش مازندرانی
مستقیم به طرف کسی رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
یک ذره، یک قطره
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع شیرگاه سوادکوه، یک سو، یک طرف، یک دسته، هم کاسه، به طور مستمر، حالتی از خفتن و دراز کشیدن، به پهلو خوابیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بذر سبزی
فرهنگ گویش مازندرانی
یک ذره، یک قطره
فرهنگ گویش مازندرانی