- یک تیغ
- یکپارچه، یکدست مثلاً لباس قرمز یک تیغ، به طور یکپارچه، به تمامی، سراسر مثلاً لباسش یک تیغ قرمز بود
معنی یک تیغ - جستجوی لغت در جدول جو
- یک تیغ
- یکدست یکسره مطلق متحد متفق: سلاطین روم وشام وارمن... بدفع او یک تیغ شده
- یک تیغ
- متحد در جنگ، یک دست، یکسره
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دارای دو دم (شمشیر) دودمه
یکه، تک وتنها، به تنهایی
یک لا، یک لایی، ویژگی جامۀ یک لا و نازک
یرلیغ
پشت سرهم پی درپی
تنها بتنهایی: یک تنه باهزار تن مقابله میکند
یکی پس از دیگری، یکی یکی، تک تک، یکایک، یک به یک
یکی پس ازدیگری، فردافرد جدا جدا. مقیاس متداول درمیان گراورسازان برای تهیه گراورها و کلیشه هایی که درست معادل عکس تصویر اصلی باشد